سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حسان

دامن کوتاه جای بمب!

    نظر

 

مارتین ایندیک از عناصر محقق آمریکایی درباره اسلام و خاورمیانه اخیرا اعلام کرده است :دیگر وقت آن نیست که دانشجویان را به خیابان بکشانیم بلکه باید چادر را از سر زنان برداشت و از این طریق میتوان نظام اسلامی ایران را سر نگون کرد .

یکی از مقامات آمریکایی میگوید :هر زن چادری در هر کوی و برزن ایران به منزله ی پرچم جمهوری اسلامی است لذا ما برای بر اندزی این نظام باید این حجاب را سست نماییم.  

 میشل هوئیک :نویسنده اسلام ستیز فرانسوی میگوید:جنگ بر ضد اسلام گرایی با کشتن مسلمانان فایده ای ندارد فقط با فاسد کردن آنها میتوان به پیروزی دست یافت .پس باید به جای بمب بر سر مسلمانان دامن های کوتاه فرو بریزیم.

باید دام و دانه را شناخت .ما هر لحظه بر سر دو راهی فسق و فلاح ایستاده ایم .بیش هر چیز نیازمند چراغ ایمان و سپر تقوا و چشمان آگاه و عبرت بین هستیم تا در در پیچ و خم زندگی در کام فساد و دام گناه نیفتیم.

سلام بر شهیده ی ولایت

    نظر

وقتی امام علی /ع/ خوار کردن مردم و ترک یاری او راومتحد شدنشان با ابوبکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دیدند خانه نشینی اختیار کرد.

عمر به ابوبکرگفت :چه مانعی داری که سراغ علی بفرستی تا بیعت کند "...ابوبکر در میان آن دو نرمخوتر و سازش کار ترو زرنگتر و زرنگ تر و دور اندیش تر بود "و دیگری /عمر/تدخوتر و غلیظ تر خشن تر بود.

ابوبکر گفت چه کسی را سراغ او بفرستم ؟عمر گفت قنفذ را میفرستیم .او مردی تدخو وخشن واز آزادشدگان است ونیز از طایفه ی بنی عدی بن کعب است ....آنهاآمدند واجازهخواستند .

حضرت زهرا /س/فرمودند :(به شما اجاه نمی دهم بدون اذن وارد خانه من شوید ). 

همراهان او برگشتند ولی خود قنفذ ملعون آنجا ماند .انان به ابوبکر وعمر گفتند :فاطمه چنین گفته است ...

عمر عصبانی شد و گفت :ما را با زنان چه کار است !!

سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند .آنان هیزم برداشتندو خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه ی علی و فاطمه و فرزندانشان (ع)قرار دادند .سپس عمر ندا داد بطوریکه علی وفاطمه (ع)بشنوند و گفت :(بخدا قسم ای علی باید خارج شوی و با خلیفه بیعت کنی وگر نه خانه را با خودتان به آتش میکشم)!!

حضرت زهرا(س) فرمود :ای عمر ما را با تو چه کار است ؟جواب داد :در را باز کن و گر نه خانه تان را به آتش میکشم !فرمود:( ای عمر !از خدا نمی ترسی که به خانه ی من وارد شوی)؟!!!ولی عمر ابا کرد از اینکه برگردد